تا به سر خیمه ی دلدار رفت/عشق به پیرایش بازار رفت
خم شد و از شهد ولایت چشید/بر ورق صفحه ی جان خط کشید
گفت به پابوسی جان آمدم/در صدد تیر ،کمان آمدم
ای همه ی زندگی ام رخصتی؟؟/بار دگر می دهی ام فرصتی؟؟
ماه ولایت ز افق سر کشید/عشق حرم سوی أخا پر کشید
لحظه ای آغوش دلش باز شد/ عاشق آن لحظه ی پرواز شد
چشم به چشمان علمدار دوخت/برعطش دیده تب دار سوخت
گفت برادر تو قرار منی/شاه نشین دل زار من